در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم

این بار تفالی به بوستان سعدی می زنم تا گلی بچینم خوشبوترین و زیباترین. با اینکه در مصرع اول شعر از مردن صبحت شده اما مضمون شعر کاملا زنده، شاداب و پرامید است.

در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم           بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم         به گفت و گوی تو خیزم به جست و جوی تو باشم
به مجمعی که درآیند شاهدان دو عالم           نظر به سوی تو دارم غلام روی تو باشم
به خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم             ز خواب عاقبت آگه به بوی موی تو باشم
حدیث روضه نگویم گل بهشت نبویم               جمال حور نجویم دوان به سوی تو باشم
می بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان       مرا به باده چه حاجت که مست روی تو باشم

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت توسط reCAPTCHA و گوگل محافظت می‌شود حریم خصوصی و شرایط استفاده از خدمات اعمال.

The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.